روایتی از غروب او!!!

    صدای انفجار مهیبی بلند شد و فریاد یا قمر بنی هاشم!
بچه ها برانکاردی از نبشی و لباسهای به هم گره زده خود ساختند و برای جلوگیری از خونریزی بیشتر، با کمربند پاهای شهید آوینی را بستند.
من مامور در آوردن اورکت شدم.
از باب دلداری گفتم: "حاجی! هیچی نیست، الان می ریم عقب."
آوینی با همان نگاه سوزانش گفت:" چی داری میگی؟ ما برای همین حرفها اومدیم اینجا!"
من شرمنده شدم و خود را خیلی کوچک دیدم.
او برای رهایی من از شرمساری، وسایل داخل جیبش را بهانه قرار داد و گفت: وسایلم را از جیبم در بیار.
وقتی ما او را داشتیم حمل می کردیم برای بردن به عقب، شکوه کرد و گفت:"منو بذارین زمین، بزارید همینجا شهید شم.."
او بعد از انتقال به بیمارستان مخبری، با هلی کوپتر به آسمان رفت و در همانجا آسمانی شد.

........................................

اگر نباشد اینكه آفریدگار، ما را در كشاكش ابتلائات می آزماید  و شیاطین پنهان در زوایای تاریك درون را در پیشگاه عقل رسوا می دارد، چه بسا كه دراین غفلت پنهان همه عمر را سر می كردیم و حتی لحظه ای به خود نمی آمدیم . آنچه حُر را در دستگاه بنی امیه نگه داشته ، غفلت است ... غفلتی پنهان . شاید تعبیر « غفلت در غفلت » بهتر باشد ، چرا كه تنها راه خروج از این چاهِ غفلت آن است كه انسان نسبت به غفلت خویش تذكر پیدا كند . 

حرگفت : « من از آنان كه برای شما نامه نوشته اند نیستم . ما مأموریم كه از شما جدا نشویم مگر آنكه شما را به كوفه نزد عبید الله بن زیاد برده باشیم .» .. در اینكه لشكریان حر تاخته اند وبر سر راه او صف بسته اند ، تردید نیست. امام می فرماید : « ثكلتك امك! ما ترید مِنّی؟ ـ مادرت در عزای تو بگرید، از من چه می خواهی ؟ » آنچه حر بن یزید در جواب امام گفته ، سخنی است جاودانه كه او را استحقاق توبه بخشیده است . روزنه ای از نور است كه به سینه حُر گشوده می شود و سفره ضیافتی است كه عشق را به نهانخانه دل او میهمان می كند. حُر گفت :« هان والله ! اگر جز تو عرب دیگری این سخن را بر زبان می آورد ، در هر حال، دهان به پاسخی سزاوار می گشودم . كائناً ما كان : هر چه باداباد... اما والله مرا حقی نیست كه نام مادر تو را جز به نیكوترین وجه بر زبان بیاورم .» این سخن ریحانی از ریاحین بهشت است كه ازگلبوته ادب حُر برآمده .این سیاره سرگردان حُر است كه در مدار كهكشانی اش با شمس وجود حسین اقتران می یابد و لاجرم ، جاذبه عشق او را به مدار یار می كشاند .وقتی زمین ، یک بار به دور خورشید طواف می کند ، سال نو می شود...حسین...! به والله تو کم تر از خورشید نیستی!چه می گویم..! اصلا " بکم فتح الله وبکم یختم...! وبک ینزل الغیث  وبکم یمسک السما ان تقع علی الارض الا باذنه وبکم ینفس الهم... ویکشف الضر..."حسین! حر ّ عاقبت به مدارش رسید....

حسین! زمین هم یک سال کارش را انجام داده...در مدار خورشیدش...

حسین! می گویند این ادب حر بود ، نسبت به مادرت که نجاتش داد...

حسین!... این سال نو ، از خدا ، برای خودم ، و تمام این جماعتمان ، "مدار" درخواست می کنم!

مدار تو را....!

خدایا!  زندگی ومرگ ما  و جماعتمان را ، در مدار حسین قرار بده...

سید شهیدان اهل قلم سید مرتضی آوینی