بنام خدایی که شاهد است و شهدا را دوست دارد


 عموحبیب سلام ...نمی دونم از کجا باید شروع کنم و از چی برات بنویسم ؟دلم پر از درد و دل ها و تنهایی هاست ،اما زیر هجوم کلمات ذهنم خالی شده...این بار اولی نیست که میخوام برای شماها نامه بنویسم ،اما اولین باره که اینقدر دل تنگم ...بغض گلوم رو فشرده و هوای ابری دلم میل باریدن داره ...نمی دونم چرا قلمم می لرزه ،شاید میخواد دل لرزونم رو همراهی کنه !!

عموحبیب! جای من توی این روزهای ابری فقط مزار شهداست و بس ! که اون هم میخوان ازم بگیرن !!
هیچ کس نمی دونه چه حالی دارم و به چی فکر می کنم ولی تو می دونی! بهم میگن دیوونه شدی ...نمی دونم چرا ؟! اما خودمم همین حس رو دارم ...حس می کنم شدم یه دیوونه به تموم معنا!اما دوسش دارم این دیوونگی رو ...دوسش دارم این سوختن رو ...دوست دارم زیر بار طعنه بودن رو !! دیگه هیچکی دوسم نداره و حرفم رو نمیفهمه نمیدونم چرا نمیدونم چیکارکردم دیگه من موندم و خدا و شهدا پس کمکم کنید تا بتونم پا روی نفس خودم بذارم و بتونم  از این دنیا نجات پیدا کنم.

عموحبیب،یادته اون روز آروم آروم به مزارت نزدیک شدم و زل زدم به عکست ؟! انگار داشتی باهام حرف می زدی !! یه لبخند ملیح روی لبات بود و من محو تماشا شده بودم .نمی دونی چه صفایی داشت وقتی سرم رو روی سنگ قبر سردت گذاشتم و آزاد از همه ی تعلقات و مادیات دنیا ،از ته دل و فقط برای دل خودم گریه کردم .فکر می کردم سرم رو روی پاهات گذاشته بودم و درد و دل می کردم و تو هم روی سرم دست می کشیدی و می خندیدی ...انگار واقعا دست تو روی سرم بود که اونقدر دلم آروم شد ...
آخ نمی دونی وقتی توی اون حالت نفس می کشیدم ،چقدر احساس خوبی داشتم !! کاش می شد هر چی رو که احساس می کردم برات بگم ،اما .... بگذریم . 

عموحبیب؛ دلم برای جنوب و غرب تنگ شده ...برای احساس یکی شدن با رمل های فکه ،برای گریه کردن از ته دل توی طلائیه ،برای بوی عطر و گلاب مناطق،برای در آغوش گرفتن قبر شهدای گمنام پاسگاه زیدتنگ شده .پاسگاه زیدی که عملیات رمضان بودعملیاتی که سردار تو در آن بودی و هنوزم که هنوزه چشم و گوش مردم این شهر و پدرپیروقدخمیده ات براین است که یه روز هم خبر بیاد مردم جمع بشید عمورستم بیا حبیبت برگشته تا کی میخای ما رو تنها بذاری راست میگن هرکه خدا رو بیشتر از خودش دوست داشته باشد شهید خواهد شد آری کاظم 23ساله هم اینطور بود که به جمع شما پیوست وما را در این قفس تنگ دنیا تنهاگذاشت. دلم حتی برای نفس کشیدن توی اون هوای پاک مناطق عملیاتی هم تنگ شده !!

عموحبیب میدونم من خیلی بیچاره تر و روسیاه تراز اینم که بخوام درقبال شما آرزوی شهادت کنم  درسته آرزوی همه است  ولی من روسیام میخام یه چیزی بهت بگم ترو قسم  به سیدالشهدا اونایی که دلشون پاکه و اخلاص شون خیلی بالاتر از منه وتنها آرزشون تو این دنیا شهادت در راه خداست  و خودت هم میدونی  چه کسانی هستند توی همین شهرخودمون که کم هم نیستند وتوی کشورخودتون کمک شون کنید تا به آرزوها شون برسند و به من رو هم به راه راست هدایت کنید.

عموحبیب ببخشید که خیلی حرف زدم و سرت رو درد آوردم ...ولی باور کن که اگه برای شما هم ننویسم ،توی این روزگار بی حضور مولا ،از غصه می میرم ...

عمو حبیب خیلی دوستت دارم .هوای ما زمینی ها هم داشته باش . به همه ی شهدا هم سلام من حقیر رو برسون . یا علی و التماس دعا

یادش بخیر سنگر خوبی که داشتیم
بهر ستاره معبر نوری که کاشتیم
شرمنده بود ماهی تنگ نگاهمان
گوئی بهانه داشت بهار پگاهمان
یادش بخیر خاطره هایی که سوختند
دردی کشیده لب به دهان دوختند
یادش بخیر قصه ی آنان که نیستند
هر لحظه بر گلوی بریده گریستند
یادش بخیر حبیب مظاهری جاماند
بر خاک کوشک خدا طاهری جاماند
گوئی ملائکه بردند تا به عرش بالا
جسم کبود و خسته ی تنهاترین بابا
برگرد مرد خسته ی میدان برگرد
عمار ندارد علی بقرآن برگرد
یادت بخیر دلاور پلاکت اما نیست
گو بر تمام همسفران مقتدایت کیست

آیا به همین زودی باید پلاک های غبار گرفته مفقود الجسدهایمان از گردن غیرت فرو افتد...؟

شادی روح شهدا صلوات